دختر خوبم الان شما در آستانه دو سالگی هستی. دختر شیرین زبان من الان بسیار زیبا صحبت می کند و خیلی از چیزها را که هم سن و سال هایش متوجه نمی شوند درک می کند.
سفر خوزستان که از 4 تا 9 فروردین 96 طول کشید با همراهی و همکاری شما بسیار خوش گذشت دختر خوش سفر بابا.
چند عکس از این سفر را برای یادگار اینجا می گذارم.
ما
دختر نازنینم
حتما باید اینجا بیشتر بنویسم تا هم به یاد خودمان بماند و هم بعدها شاید برای خودت جالب باشد.
الان که ده ماهه و نیمه هستی به خوبی بدون کمک گرفتن از جایی چند ثانیه می ایستی. مدت زیادی است که چهار دست و پا می روی. البته مدتی قبل از آن هم سینه خیز می رفتی. (کلا به رفتن از ابتدا علاقه داشتی)
با دقت و سریع از مبل ها بالا میروی و پایین می آیی.
اغلب غذا ها را دوست داری و میخوری ولی به دوغ، ماست، موز و گوجه علاقه ی زیادی داری. پیاز و لیمو ترش را هم میخوری (البته ما زیاد بهت نمیدیم)
وقتی میخواهیم غذا بخوریم می آیی کنار میز غذاخوری و آویزان من میشی تا سر میز باشی، حتی اگر گرسنه نباشی. بیشتر دوست داری روی پای من بنشینی و غذا خوردن ما را تماشا کنی . گاهی با برداشتن قاشق و چنگال یا دست کردن در ظرف من یا مامان شیطنت هم میکنی.
از اول اصلا پستونک نخوردی و الان هم نمیخوری. انگار به نظرت کار بیهوده و بی ثمری میاد.
چند ماه هست که میتونی شیشه شیرت را خودت بگیری و بخوری.
قطره ویتامین و آهن را به سختی میخوری و هر شب برای قطره دادن به تو من و مامان باید همکاری کنیم و با زحمت بهت قطره بدیم.
مدتی هست که شیطنتت بیشتر شده. خیلی کنجکاو هستی، علاقه زیادی به جست و جو زیر میز و این طرف و آن طرف داری. در کابینت ها و کمد ها را باز میکنی و با وسایل آانها بازی میکنی. الان بیشتر وسایل دکوری را از دسترس برداشتیم. بجز آباژور و جام های کنار مبل و گیتار و سه تار که هنوز در دسترس هستند و هنوز حرکت خطرناکی درباره آنها نکردی؛ تقریبا چیزی شکستنی در دسترس نگذاشتیم.
کلمات هشدار آمیز را متوجه میشی و به بخاری نزدیک نمی شی و دست نمیزنی. به چای هم که میدانی داغ است دست نمیزنی ولی از دور چای را فوت میکنی.
خیلی دختر خوب و مهربان و آرامی هستی . اگر گرسنه نباشی، خوابت نیاد و جات تمیز باشد گریه نمیکنی و غر نمیزنی.
موقع رفتن بای بای میکنی، وقتی موسیقی خوبی پخش میشه دست میزنی و دست افشانی می کنی.
الان 5 دندان داری 3تا بالا و 2 تا پایین. که البته دندادن ششم هم در حال در آمدن است.
در مسافرت اصلا اذیت نمیکنی، خیلی علاقه به دیدن اطراف و هواخوری داری و کلا دختر خوش سفری هستی. در 5 ماهگی سفر شیراز رفتیم با هم، در 7 ماهگی همدان و سنندج و در 9 ماهگی هم شمال رفتیم. همه سفرها هم خوش گذشت.
باز هم هر چی به ذهنم رسید برات مینویسم پاره ی جانم.
از وقتی من کودک بودم تا امروز قیمت ها اونقدر تغییر کرده که انگار مثل اصحاب کهف از خواب چند صد ساله بیدار شدیم. نمیدونم در سالهای پیش رو هم همین روند ادامه خواهد داشت یا نه، ولی قیمت های امروز بعضی اجناس در تهران را می نویسم تا ملودی بعدا مقایسه شون کنه.
الان که ملودی حدود شش ماهش است قیمت ها از این قراره:
قیمت
نان لواش 210 تومان
نان بربری 700 تومان
یک کیلو گوشت تازه بین 25 تا 35 هزار تومان
مرغ کیلویی حدودا 7 هزارتومان
مغز بادام کیلویی 50 تا 60 هزار تومان
پسته کیلویی 45 تا 55 هزار تومان
کشمش 9 تا 11 هزار تومان
مغز گردو کیلویی45 تا 55 هزار تومان
لوبیا قرمز و لپه و نخود کیلویی حدودا 5 هزار تومان
گندم و جو کیلویی حدودا 2 هزار تومان
سکه بهار آزادی 950 هزار تومان
طلا هر گرم 98 هزار تومان
انگور کیلویی بین 2 تا 3 هزار تومان
هندوانه (استثنائا امسال) حدود کیلویی 300 تومان
سیب زمینی و پیاز حدود 1500 تومان
انواع میوه تابستانی بین 3 تا 6 هزار تومان
موز کیلویی 3 هزار تومان
شیر کیلویی 1800 تومان
ترشی جات کیلویی 3 تا 4 هزار تومان
ماهی قزل آلا 14 هزار تومان
ماهی هوکی 15 هزار تومان
ماهی تیلا پیلا 20 هزار تومان
میگو تازه پاک نشده 25 هزار تومان
برنج هاشمی درجه 1 حدود 8 هزار تومان
برنج هندی درجه 1 حدود 5 هزار تومان
خشک شویی کت و شلوار 15 هزار تومان
کت و شلوار نسبتا خوب غیر مارک حدود 500 هزار تومان
کفش نسبتا خوب بین 80 تا 130 هزار تومان
حداقل حقوق کارگران 712 هزار تومان
حقوق معلم با 4 سال سابقه حدود یک میلیون تومان
حقوق استاد دانشگاه با رتبه مربی حدود دو و نیم میلیون تومان
کرایه خانه 80 متری در محل ما بین 30 تا 50 میلیون رهن کامل
ویزیت پزشک عمومی 20 و پزشک متخصص 35 تا 45 هزار تومان
ماشین سمند پایه گازسوز صفر کیلومتر 32 میلیون تومان
ماشین پرایدگازسوز صفر کیلومتر حدود20 میلیون تومان
یک ساندویج سوسیس حدود 5 هزار تومان
دیه ماه عادی 160 و ماه حرام 220 میلیون تومان
دخترم امروز سه ماهه شدی... یعنی به اندازه ی یک فصل زندگی کردی. نمیدونی چقدر از وقتی که تو به زندگی ما اضافه شدی زندگی برای من و مامان تغییر کرده...
بچه داری سخته... واقعا سخت... ولی شیرینه... واقعا شیرین.
وقتی هر شب را به این امید بخوابی که صبح دخترت با دیدنت میخنده و ابراز خوشحالی میکنه، زندگیت تغییر کرده... وقتی سر کار به این فکر کنی که در برگشت چه شیرین کاری تازه ای از نی نی کوچولوت خواهی دید زندگیت تغییرپیدا میکنه.
دخترم الان دو سه روزه که خودت بدون کمک غلت میزنی و حتی غلت زنان میتونی مسافتی را هم طی کنی... دیشب هم که دستهات را گرفتم تا مثل همیشه بنشینی با کمال تعجب دیدم پاهات را سفت کردی و مستقیم بلند شدی سر پا... آفرین دختر زرنگ و باهوشم. امیدوارم همینطور سریع پیشرفت کنی و به اوج برسی.
دوستت دارم دختر...
دو ماه و نیم با هم عاشقی کردیم. الان هم را بهتر درک میکنیم و با هم بیشتر آشنا شده ایم. ساعتها بالاسرت می نشینیم و تو انگار که میخواهی چیزی بگویی با نگاه و حالات چهره ات با ما حرف میزنی.
چند روزی هست که بیشتر میخندی. صبح ها که من یا مامان را می بینی بی اختیار خنده سر میدهی و این خنده همه سختیهای نوزادیت را که بیشتر به عهده مامان مهربونت بوده و هست از تن به در میکنه.
امیدوارم تا همیشه لبهات خندان باشه و دلت شاد دختر مهربونم.
این دختر عشقه. دو روز دیگه دختر گلم یک ماهه میشه و عاشقی ما ادامه داره.
یک ماهی که گذشت ماه سختی بود. امیدوارم در ادامه همیشه خوب و سرحال باشی دختر گلم.
ملودی بابا
بدون شک تا وقتی خودم بابا نشده بودم حس پدر بودن را درک نمیکردم. الان که داشتم به دلتنگی ای که از دوری تو دارم و به حس پدر بودن فکر میکردم فی البداهه این ابیات را نوشتم.
پدرم چند روز پیش از این
شادمان شد پدربزرگ شده.
خم شده قامت خودش اما -
تا ببیند پسر بزرگ شده
پدرم بهترین معلم من
در سراشیب زندگی بوده
پدرم عشق بوده و عرفان
تا بیاسایم، او نیاسوده
او بزرگ است و این جهان کوچک.
پیش دستان او جهان خالیست
از نگاه پسر، رضازاده -
پیش او پهلوان پوشالیست
پدرم قهرمان پیر من است
شیر اگر پیر هم شود شیر است
پدرم مولوی است، عطار است
عارفی بی کتاب و تفسیر است
امید
نازنین بابا
روز سوم تولد یعنی پنجشنبه 3 اردیبهشت دکتر گفت شما زردی داری و منتقلت کردند به nicu و زیر دستگاههای مهتابی.
زردیت 11.5 بود.
جمعه مامان را مرخص کردند ولی آمد اتاق مادران که بدون همراه و کمک، دست تنها مواظب شما باشه.
در عرض دو روز، شکر خدا، زردیت رسید به 6 و یکشنبه 6اردیبهشت شما را هم مرخص کردند و با سلام و صلوات به خانه آمدیم.
ساعت 3 بود که رسیدیم.
پدربزرگ و عموها دم در منتظر بودند و با رسیدن شما و مامان به خانه گوسفند قربانی کردند.
دو روزی همه چی خوب بود. باهم کلی بازی کردیم و خندیدی و خندیدیم. ولی سه شنبه که دوباره برای چک شدن زردی آزمایش دادی باز هم بالا رفته بود.
این بود که چهارشنبه دوباره شما را بردیم بیمارستان.
زردیت رسیده بود به 16.
دکتر دستور بستری داد و از اون موقع تا حالا شما در بیمارستان و زیر دستگاه مهتابی هستی و مامان طفلک مواظب شماست.
من هم هر روز به شما عزیزای دلم سر میزنم و هرچی لازم دارید تهیه میکنم.
فردا روز پدره، دخترم شدیدا منتظرم تو را به عنوان بهترین هدیه روز پدر در آغوش بگیرم.
زود زود خوب شو جونم. دلتنگتم بی حد.
امروز هم روز زیبایی بود.
ابتدا برای دختر نازم شناسنامه گرفتیم
بعد عمو و بابابزرگ و فامیل های دیگه به دیدن دختر گلم و مامان خوبش اومدن:
بعد داستانی داشتیم با چشم بازکردن ملودی خانم
فکر کنم میخواست بگه خیلی هم دنیاتون دیدنی نیست. چون خیلی با ناز چشم باز کرد.
اول که چشماشو باز نمیکرد
بعد زیرچشمی بیرون را ورنداز میکنه:
کم کم چشمای نازشو باز میکنه:
تا اینکه در نهایت با نگاه مهربون و متفکرش به پدر نگاه میکنه:
این بچه عشقه
بعد از تولد:
دو ساعت بعد از تولد همراه با دایی های عزیز:
به دنیای زیبای ما خوش آمدی دختر گلم