دخترم امروز سه ماهه شدی... یعنی به اندازه ی یک فصل زندگی کردی. نمیدونی چقدر از وقتی که تو به زندگی ما اضافه شدی زندگی برای من و مامان تغییر کرده...
بچه داری سخته... واقعا سخت... ولی شیرینه... واقعا شیرین.
وقتی هر شب را به این امید بخوابی که صبح دخترت با دیدنت میخنده و ابراز خوشحالی میکنه، زندگیت تغییر کرده... وقتی سر کار به این فکر کنی که در برگشت چه شیرین کاری تازه ای از نی نی کوچولوت خواهی دید زندگیت تغییرپیدا میکنه.
دخترم الان دو سه روزه که خودت بدون کمک غلت میزنی و حتی غلت زنان میتونی مسافتی را هم طی کنی... دیشب هم که دستهات را گرفتم تا مثل همیشه بنشینی با کمال تعجب دیدم پاهات را سفت کردی و مستقیم بلند شدی سر پا... آفرین دختر زرنگ و باهوشم. امیدوارم همینطور سریع پیشرفت کنی و به اوج برسی.
دوستت دارم دختر...
ای جان به این ملوسک شیرینک.
دخترک شرقی پرتوان قهرمان، پرتوان ادامه بده که دست و دل مامان و بابای مهربون پشتته
دلمون برات تنگ شده جوجو
سپاس غزال جان.
پارلای عزیزمون را از طرف ما محکم ببوس
جاااانم...سخت اما شیرین و لذت بخش. لحظه های شیرین سه نفری زیباست. ممنون بابای مهربون