شکوفه اردیبهشت

شکوفه اردیبهشت

نوشته هایی برای ملودی
شکوفه اردیبهشت

شکوفه اردیبهشت

نوشته هایی برای ملودی

دختر یه ساله مامان

دختر نازنین مامان حالا یک سال از اون روزی که یهو زودتر از موعد تصمیم گرفتی بیای تو بغل مامان میگذره، آروم، مهربون و کوچولو. خیلی کوچولوتر از اونی بودی که  فکر میکردم، اینقدر کوچولو  که همه ی لباسات برات بزرگ بودن و توشون گم میشدی، بین لباسات یه لباس پیدا شد که توش گم نمیشدی، یه لباس سرهمی  که غزال جون و دایی هوشنگ برات آورده بودن و یه کلاه خیلی کوچولو.

عزیزدل مامان حالا دیگه خانومی شدی برای خودت، یه خانوم یه ساله که می تونه محکم بغل کنه، بلند بلند برات بخنده و دلبری کنه، می تونه دستتو محکم بگیره و باهات راه بره، می تونه از بالای سرسره خودش سر بخوره بیاد پایین و بلند بخنده، می تونه تاب بازی کنه...

عزیزدل مامان بودنت بهترین حس دنیاس، تو همه قشنگی های دنیارو با خودت داری، یه سال مامان بودن برای تو، یه سال عاشقی کردنه. با تمام وجودم دوستت دارم مهربون مامان.  تولدت برای ما مبارکه عزیزم. برات بهترین چیزهارو آرزو میکنم ملودی قشنگم.


ملودی مامان در گذر زمان:













عیدت مبارک دخترم

سلام دختر گل مامان... عیدت مبارک

مامانی حالا سی و دو هفته ای هست که با همیم... 

عید امسال رو هم سه تایی جشن گرفتیم، من و تو و بابا... امسال روزهای تعطیل  رو مسافرت نمیریم و فقط مواظب دختر گلمون هستیم. انشاا... با حضور تو سال خوبی خواهیم داشت... یه سال پر از هیجان، پر از خنده های قشنگت...

 این روزا حسابی داری شیطونی میکنی و لگدها و حرکت هاتو خیلی خوب حس میکنم، میدونم که جات تنگ شده و دوست داری بیای بیرون و راحت دست و پاتو دراز کنی ولی حالا خیلی زوده مامانی چند هفته دیگه هم باید بمونی و حسابی جون بگیری... من و بابا مدام برات شعر میخونیم و آهنگ میذاریم تا اونجا بهت خوش بگذره... دیگه چیزی نمونده تا اومدنت عزیزکم... اردیبهشتی خوشگل مامان.

بیست و هفت هفتگی

نازنین ترین مامان، حالا بیش از شش ماهه که داریم با هم نفس می کشیم، روزها رو آروم آروم طی کردیم و رسیدیم به روزهایی که حسابی داری حرکت می کنی و هر روز بیشتر حرکتها و شیطونیهاتو احساس میکنم، حالا دو سه هفته ای هست که دیگه حسابی معلوم شدی، هر کسی با یه کمی دقت می تونه بفهمه که تو هستی...، 

حالا من و بابایی کلی باهات حرف میزنیم، برات شعر می خونیم  و آرزو می کنیم که این دو سه ماه راحت بگذرن و برسیم به روز قشنگه اومدنت... عزیز مامان هر چقدر خواستی می تونی حرکت کنی و لگد بزنی، ببخشید که دلم یه کم تنگه برات... یه عالمه دوست دارم عزیزم... :-*

ملودی زندگی من...

ملودی قشنگم، حالا تو آهنگ جدید و زیبای زندگی من و بابا هستی، حضورت برای ما یک نوای آرام و دلنشینه عزیزم...

در طول هفته گذشته چند بار وجود نازنینت رو در درونم احساس کردم، انگار بال زدن یک پروانه ی کوچولو رو در وجودم حس می کردم، یه حس خوب و دلنشین، حسی که هیچ وقت تجربه نکرده بودم، حس اینکه موجود کوچولویی در وجودت در حال شکل گرفتنه خیلی شگفت انگیزه ...

چند روز پیش سونوگرافی هم داشتیم، وقتی دکتر داشت سعی می کرد که تو رو به دقت بررسی  کنه انقدر حرکت می کردی و بالا و پایین میرفتی که دکتر هر بار مدتی صبر می کرد تا ثابت بمونی و تو هم حسابی شیطونی می کردی :-). حالا دیگه حدودا چهار ماه مونده تا ببینیمت، روز شماری من و بابایی تا اون روز ادامه داره عزیزم، تا اون روز خوب...


یه اسم خوشگل

چند روزه که مشغول انتخاب یه اسم خوشگل برای دخمر گلمون هستیم، چندتا سایت و لیست اسامی مختلف رو دیدیم و اسمهایی که ویژگی های مورد نظرمون  رو داشت، لیست کردیم و بعد تعداد زیادی از اسمها حذف شدن تا رسیدیم  به ده تا اسم که حالا داریم بهشون فکر می کنیم، تصمیم گرفتیم درباره این ده تا اسم با اطرافیان و دوستامون مشورت کنیم، امیدوارم با همکاری همه کسایی که نی نی نازنین مارو دوست دارن بتونیم بهترین اسم رو انتخاب کنیم که دخترمون هم دوست داشته باشه و هم همیشه بهش افتخار کنه. 

اسمها براساس حروف الفبا:

1- پرنیان

2- فریماه

3- فریمهر

4- ملودی 

5- مهرآفرید

6- مهرآیین

7- مهراوه

8- مهرشید

9- نگارین 

10- نیوشا
ممنون از همه کسایی که برای این انتخاب بهمون کمک می کنن.

تولد دختر دایی


نی نی نازنین مامان ببین این پارلا کوچولوی داییه، تازه ی تازه به دنیا اومده، هنوز تو بیمارستانه، وقتی به دنیا اومدی می بینیش که چقدر ماهه...

عزیزم حالا بعد از اومدن پارلا همه منتظریم که تو بیای و صورت ماهتو ببینیم نازنینم...





هفته پانزدهم

امروز روز اول از هفته پانزدهم که تو رو داریم و همراهمون هستی. امروز رفتیم بیمارستان(همون جایی که تو قراره توش چشمای قشنگتو باز کنی) و همه ی آزمایشهای مامانی و تو رو نشون دادیم، هر دومون خوبه خوب هستیم عزیزم ...
حالا باید خوب باشی و آماده بشی برای آزمایشای جدید، تازه اون موقع هم من و بابایی میتونیم بفهمیم که باید لباسای دخمرونه و چین چینی  برات بخریم یا لباسای پسرونه ی خوشگل... پس تا اون موقع مواظب من و خودت باش نازنین مادر. 

سیزده هفتگی

حالا سیزده هفته اس که با همیم، با هم نفس میکشیم، با هم راه میریم، با هم غذا می خوریم، با هم سر کلاس میریم...فکر می کنم حالا وقتی سر کلاس دارم شعر میخونم یا از ادبیات حرف میزنم صدام بلندتر از همیشه اس که تو خوب خوب بشنوی و مثل من و بابایی شعر و ادبیات بخشی از زندگی قشنگت باشه البته من و باباییت بخش مهمی از زندگی مون ادبیاته...

یادم افتاد که امروز یکی از دانشجوها سر کلاس مدام سوالهای بیهوده و چرت و پرت می پرسید و بچه ها هم بهش می خندیدن، انگار در طول عمرش هیچ شعر فارسی نشنیده بود، خندم گرفته بود ناخودآگاه یواشکی تو دلم بهت گفتم مامان تو باید یه ادیب باشی حالا هر شغلی هم که خواستی داشته باش، ببین اینو...

عزیز مادر منتظرم که روزها و هفته هارو خوب و با آرامش با هم طی کنیم و برسیم به روزی که بیای...

نی نی خوشگلم

عزیزم من و بابا حضورتو در کنار خودمون هر لحظه احساس می کنیم، حضورت زیبایی زندگی مارو چند برابر می کنه، دیروز که صدای قلبتو برای اولین بار شنیدم حس خیلی خوبی داشتم حسی مثل حس پرواز...عزیزم باز منتظریم به زودی صدای قلب کوچولوتو بشنویم ، پس خوب خوب باش تا اون روز...

این روزهای مامان

این روزها نمی دونم حالم خوبه یا بد، همه ی بوها و خوردنی ها برام آزار دهنده اند، خیلی زود احساس خستگی می کنم... اما غیر از اینا تصور اینکه در درونم موجودی در حال شکل گرفتنه هم برام هیجان آوره و هم یکمی ترس آور...این روزها مدام به این فکر می کنم که چقدر شگفت آوره که یه آدمی آدم دیگه ای رو تو وجودش نگه می داره و به دنیا میاره، گاهی از حس این شگفتی می خوام با تمام وجودم بدوم و فریاد بزنم...

بدون اینکه ببینمت با تمام وجودم دوستت دارم و امیدوارم که حالا که حالمون به هم وصله روزهای خوبی رو با هم سپری کنیم، حال های خوبی داشته باشیم عزیز مادر...