امروز هم روز زیبایی بود.
ابتدا برای دختر نازم شناسنامه گرفتیم
بعد عمو و بابابزرگ و فامیل های دیگه به دیدن دختر گلم و مامان خوبش اومدن:
بعد داستانی داشتیم با چشم بازکردن ملودی خانم
فکر کنم میخواست بگه خیلی هم دنیاتون دیدنی نیست. چون خیلی با ناز چشم باز کرد.
اول که چشماشو باز نمیکرد
بعد زیرچشمی بیرون را ورنداز میکنه:
کم کم چشمای نازشو باز میکنه:
تا اینکه در نهایت با نگاه مهربون و متفکرش به پدر نگاه میکنه:
این بچه عشقه
خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییللللللللللللللللللللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییی زززززززززززززززززززیییییییییییییییییببببببببببباااااااااااااا هست: