بابایی امروز 24 هفته از داشتنت میگذره و 16 هفته دیگه به دیدن و در آغوش کشیدنت مونده. ملودی زندگی من نمیدونی چقدر مشتاقم که بوسه بارانت کنم. این روزها وقتی با مامان از کنار یک بچه کوچولو رد میشیم بی اختیار لبخند میزنیم و تو را تصور میکنیم.
ملودی بابا، الان نزدیک چهارماه به روزیکه تو به دنیای زیبای ما رنگ و بوی تازه بدی باقی مونده. حالا که هیجانات روزهای اولیه ی فامیل کم کم فروکش کرده ما با هیجانی تمام عیار بیصبرانه منتظر دیدن تو و در آغوش گرفتن میوه ی زیبای زندگیمون هستیم. لحظه لحظه به یاد و به فکرت هستیم. چهارشنبه نتیجه آزمایشات و اسکن های جدیدت را بردیم و به دکترت نشان دادیم. خدا را شکر همه چی خوب بود و آماده ایم انشاا... به زودی سه نفره شدن جمعمون را جشن بگیریم.
مامان بعد از یکی دو ماه نسبتاً آرام بازهم داره کم کم اذیت میشه، امّا به عشق تو همه را تحمل میکنیم...
با آرامش کامل بزرگ شو که منتظرت هستیم شدید عزیزم.
1- ملودی
2- مهرشید
3- نگارین
سه تا اسمی هستند که داریم بهشون فکر میکنیم.
دختر ناز بابا، توی این چند ماه تمام فکر و ذکر و کار و بار ما تویی. یا مشغول آزمایش و سونوگرافی و غربالگری و نشان دادن نتایج به دکتریم یا به تولد و آینده ی تو فکر میکنیم. همه ی تلاشمون اینه که به بهترین شکل بتونی زندگی کنی و در آینده صاحب ادب و هنر باشی، به چند زبان صحبت کنی و.... یه دختر توانا و دانا. اصلا یکی از کارهای اصلیمون تهیه ی منابع برای آموزش تو شده. امیدوارم تو هم با پشتکار و علاقه بتونی به قلّه های موفقیت برسی.
با تمام وجود منتظریم که با آرامش هرچه زودتر به دنیای زیبامون اضافه بشی و شادیمون را چند برابر کنی.
امیدوارم پنچ ماه باقی مانده را هم به خوبی و با آرامش طی کنی و به سلامتی به دنیا بیای و بزرگ بشی.
بی صبرانه منتظر آمدنت هستیم نازنین بابا...
نازنینن بابا، کم کم داری شکل میگیری و صدای قلب کوچیکت به زندگی ما هم شکل تازه ای میده. باهات حرف میزنیم و به رویاهامون با تو شکل میدیم... کم کم باید آماده بشیم برای روز زیبای آمدنت. اتاقت را آماده کنیم، برات لباس های قشنگ بخریم، وسایل و اسباب بازیهای خوشگل برات بگیریم و... که وقتی میای خوشحال خوشحال بشی.
راستی دختر داییت هم همین روزا توی بلژیک به دنیا میاد. امیدوارم به سلامتی باشه. فکر کنم با هم خیلی خوب باشید. چون تقریبا هم سن و سالید...
اگه از احوال مامان خواسته باشی نسبت به قبل بهتره. تو این مدت بیشتر از همه سوپ خوردیم ولی الان غذاهای دیگه هم کم و بیش میخوره. هفته بعد وقت سونوگرافی و آزمایش داریم که مطمئن بشیم مامان و تو خوب هستید و همه چی رو به راهه.
اروم باش و با آرامش بزرگ شو عزیزم که منتظر آمدنت هستیم شدید....
امروز در سیزده هفته و چهار روزگی داشتنت آزمایشهای غربالگریتو گرفتم بابایی. تا اونجایی که من از آزمایشها متوجه شدم همه چی خوبه و انشاا... کاملا سلامت هستی. البته چهارشنبه آزمایشها را میبریم و به دکترت هم نشان میدیم و مطمئن میشیم.
بابایی آرام و راحت باش که وقتی دنیا بیای خیلی کارها باید انجام بدی. آدم از وقتی دنیا میاد دیگه نمیتونه آرام و قرار داشته باشه. پس از فرصتی که داری خوب خوب استفاده کن.
دوستت دارم یه دنیا
امروز رفته بودیم برای آزمایش و دیدن عکس تو عزیز بابا. با اینکه دیشب خونه ی بابابزرگ مشغول پختن حلیم نذری بودیم و تا نزدیک صبح بیدار بودیم ساعت 7 صبح برای آزمایش رفتیم. راستی بگم که دیشب با مامانت کلی سر دیگ حلیم برات دعا کردیم. دعا کردیم که سلامت به دنیا بیای و خوشبخت و شاد و موفق زندگی کنی بابایی.
بعد از آزمایشها رفتیم سونوگرافی و صدای قلب کوچیکت را برای اولین بار شنیدیم. خیلی هیجان انگیز بود. اونقدر که دوباره از دکتر خواستیم صدای قلبت رو بذاره بشنویم و من با موبایل ضبط کنم. حتما برای خودت هم جالبه که بشنوی. پس فایلشو اینجا میذارم.
برای یادگاری تکه ای از تصویرت را میذارم که ببینی.
"تصویر تو"
خدا را شکر همه چیز طبیعی و نرمال و خوبه و طبق گفته دکتر انشاا... 29 اردیبهشت 94 به دنیای قشنگ ما اضافه میشی و خوشبختی ما را چند برابر میکنی.
سال دیگه این موقع حسابی وروجک شدی. وقت حلیم پختن فکر کنم همش درحال بغل به بغل شدن باشی نی نی من. پس فعلا آروم و آهسته بخواب که منتظرت هستیم زیاد...
سلام بابایی...
امروز خیلی مامانو اذیت کردی. از صبح که رفتیم بیمارستان و مامانت به دکترت سر زد و به کلاس های نگهداری از نی نی رفت تا همین الان حالش خوب نبود. امیدوارم بعد از این راحت تر پیش بره.
خوب باش همیشه جیگر بابا...
امروز عمه جونت برای چندمین بار از گرگان زنگ زد و خوشحالی کرد و قربون صدقه ی تو نی نیِ فسقلی رفت. عمو رضات هم برای دومین بار شیرینی گرفت و آورد دفتر. قرار شد عمو رضا همه چیزهایی رو که تو کلاسهای موفقیت یاد میگیره بهت یاد بده... پس سعی کن زود زود دنیا بیای و بزرگ شی جیگر...