شکوفه اردیبهشت

شکوفه اردیبهشت

نوشته هایی برای ملودی
شکوفه اردیبهشت

شکوفه اردیبهشت

نوشته هایی برای ملودی

عاشقی در ماه نهم

ملودی بابا امروز برای سونوگرافی سه بعدی رفتیم و عکس و فیلم تو را دیدیم. آنقدر ناز و آرام خوابیده بودی که دلم آب شد. اونقدر ناز و آروم خوابیده بودی و انگشتت را میخوردی و صورتت را لمس میکردی که دلمون میخواست تا ابد نگاهت کنیم.
این هم برای یادگاری باشه تا وقتی بزرگ شدی از دیدن حرکات ناز خودت لذت ببری.



اینم اولین عکس ملودی بابا :
 
                     


نازنین بابا فردا روز مادر و روز زن یعنی روز مامان پروانه است و وقتی بزرگ شدی انشاا... روز شما. روز مامان گل و روز دختر عزیزم مبارک.
امیدوارم یک ماه باقی مانده را هم با آرامش سپری کنی و تندرست و شاد، دنیای زیبای ما را پر از موسیقی وجود نازنینت کنی.
ملودی بابا بی صبرانه منتظرت هستیم. عاشقتم بابایی...

24 هفتگی ...

بابایی امروز 24 هفته از داشتنت میگذره و 16 هفته دیگه به دیدن و در آغوش کشیدنت مونده. ملودی زندگی من نمیدونی چقدر مشتاقم که بوسه بارانت کنم. این روزها وقتی با مامان از کنار یک بچه کوچولو رد میشیم بی اختیار لبخند میزنیم و تو را تصور میکنیم.

دو سه روزه که تکان هات محسوس شده و با هر تکانی ما را به وجد می آری. حالا دیگه به صدا ها عکس العمل نشون میدی و ما همش باهات صحبت میکنیم... 
نازنین بابا تا اردیبهشت دیگه چیزی نمونده...

روزهای پنج ماهگی

ملودی بابا، الان نزدیک چهارماه به روزیکه تو به دنیای زیبای ما رنگ و بوی تازه بدی باقی مونده. حالا که هیجانات روزهای اولیه ی فامیل کم کم فروکش کرده ما با هیجانی تمام عیار بیصبرانه منتظر دیدن تو و در آغوش گرفتن میوه ی زیبای زندگیمون هستیم. لحظه لحظه به یاد و به فکرت هستیم. چهارشنبه نتیجه آزمایشات و اسکن های جدیدت را بردیم و به دکترت نشان دادیم. خدا را شکر همه چی خوب بود و آماده ایم انشاا... به زودی سه نفره شدن جمعمون را جشن بگیریم.
مامان بعد از یکی دو ماه نسبتاً آرام بازهم داره کم کم اذیت میشه، امّا به عشق تو همه را تحمل میکنیم...
با آرامش کامل بزرگ شو که منتظرت هستیم شدید عزیزم.

یلدا با دختر اردیبهشتی

دیشب خانه ی پدری بابا و امشب خانه ی پدری مامان شب یلدا برگزار کردیم. اولین شب یلدا را با تو دختر ادیبهشتی. وقتی تصور میکنم سال دیگه درحالی که یه نی نی ناز توی بغلمونه توی شادی شب یلدا شرکت میکنیم توی پوست خودم نمیگنجم.
توی این مدت خیلی از اسم ها را برای تو نازنین زمزمه کردیم. با توجه به نظر فامیل و دوستان و فکرای خودمون به سه تا اسم رسیدیم (اگه اسم دیگه ای اضافه نشه). قرار شد با مامانت باز هم فکر کنیم تا بهترین اسم را برای تو نازنین انتخاب کنیم. اسمی که با تمام وجود بهش افتخار کنی. یه اسم تک و زیبا که هم متناسب با دختر قشنگ بابا باشه و هم متناسب با خانواده ی ادب و هنرمون.

1- ملودی

2- مهرشید

3- نگارین

سه تا اسمی هستند که داریم بهشون فکر میکنیم.
دختر ناز بابا، توی این چند ماه تمام فکر و ذکر و کار و بار ما تویی. یا مشغول آزمایش و سونوگرافی و غربالگری و نشان دادن نتایج به دکتریم یا به تولد و آینده ی تو فکر میکنیم. همه ی تلاشمون اینه که به بهترین شکل بتونی زندگی کنی و در آینده صاحب ادب و هنر باشی،  به چند زبان صحبت کنی و.... یه دختر توانا و دانا. اصلا یکی از کارهای اصلیمون تهیه ی منابع برای آموزش تو شده. امیدوارم تو هم با پشتکار و 
علاقه بتونی به قلّه های موفقیت برسی.

با تمام وجود منتظریم که با آرامش هرچه زودتر به دنیای زیبامون اضافه بشی و شادیمون را چند برابر کنی.

دخملی بابا در آستانه چهار ماهگی

دخملی بابا امروز از شش صبح مشغول آزمایشای شما بودیم... صبح اول وقت رفتیم آزمایش و عصر تا ساعت هشت و نیم مشغول سونوگرافی آنومالی بودیم. خدا را شکر وضعیت همه اعضای بدنت خوب تشخیص داده شد. مامان و من ولی امروز حسابی خسته شدیم. 
دیدن تو این روزها خیلی جالبه... همش ورجه وورجه میکنی و دست و پات را تکون میدی و به همه چی عکس العمل نشان میدی. اینکه یک وروجک 13 سانتی متری و 160 گرمی این طور تکان میخوره و همه ی اعضای بدن را داره واقعن دیدنیه.

امیدوارم پنچ ماه باقی مانده را هم به خوبی و با آرامش طی کنی و به سلامتی به دنیا بیای و بزرگ بشی. 
بی صبرانه منتظر آمدنت هستیم نازنین بابا...

پانزده هفته و سه روز

نازنینن بابا، کم کم داری شکل میگیری و صدای قلب کوچیکت به زندگی ما هم شکل تازه ای میده. باهات حرف میزنیم و به رویاهامون با تو شکل میدیم... کم کم باید آماده بشیم برای روز زیبای آمدنت. اتاقت را آماده کنیم، برات لباس های قشنگ بخریم، وسایل و اسباب بازیهای خوشگل برات بگیریم و... که وقتی میای خوشحال خوشحال بشی.
راستی دختر داییت هم همین روزا توی بلژیک به دنیا میاد. امیدوارم به سلامتی باشه. فکر کنم با هم خیلی خوب باشید. چون تقریبا هم سن و سالید...

اگه از احوال مامان خواسته باشی  نسبت به قبل بهتره. تو این مدت بیشتر از همه سوپ خوردیم ولی الان غذاهای دیگه هم کم و بیش میخوره. هفته بعد وقت سونوگرافی و آزمایش داریم که مطمئن بشیم مامان و تو  خوب هستید و همه چی رو به راهه.
اروم باش و با آرامش بزرگ شو عزیزم که منتظر آمدنت هستیم شدید....

سه ماه و پنج روز

امروز در سیزده هفته و چهار روزگی داشتنت آزمایشهای غربالگریتو گرفتم بابایی. تا اونجایی که من از آزمایشها متوجه شدم همه چی خوبه و انشاا... کاملا سلامت هستی. البته چهارشنبه آزمایشها را میبریم و به دکترت هم نشان میدیم و مطمئن میشیم.
بابایی آرام و راحت باش که وقتی دنیا بیای خیلی کارها باید انجام بدی. آدم از وقتی دنیا میاد دیگه نمیتونه آرام و قرار داشته باشه. پس از فرصتی که داری خوب خوب استفاده کن.
دوستت دارم یه دنیا

دوازده هفته و دو روز

امروز رفته بودیم برای آزمایش و دیدن عکس تو عزیز بابا. با اینکه دیشب خونه ی بابابزرگ مشغول پختن حلیم نذری بودیم و تا نزدیک صبح بیدار بودیم ساعت 7 صبح برای آزمایش رفتیم. راستی بگم که دیشب با مامانت کلی سر دیگ حلیم برات دعا کردیم. دعا کردیم که سلامت به دنیا بیای و خوشبخت و شاد و موفق زندگی کنی بابایی.

بعد از آزمایشها رفتیم سونوگرافی و صدای قلب کوچیکت را برای اولین بار شنیدیم. خیلی هیجان انگیز بود. اونقدر که دوباره از دکتر خواستیم صدای قلبت رو بذاره بشنویم و من با موبایل ضبط کنم. حتما برای خودت هم جالبه که بشنوی. پس فایلشو اینجا میذارم. 

"تپش قلب تو"

خیلی هیجان داشت امروز... قد و بالای کوچولووو و دست و پاهات را سیر تماشا کردیم. اونقدر قشنگ پاهات را تکون میدادی که نگو... با اینکه قدت هنوز شش سانت هم نشده ولی حسابی زرنگی و ورجه وورجه میکردی عزیزم. 

برای یادگاری تکه ای از تصویرت را میذارم که ببینی.
"تصویر تو"

خدا را شکر همه چیز طبیعی و نرمال و خوبه و طبق گفته دکتر انشاا... 29 اردیبهشت 94 به دنیای قشنگ ما اضافه میشی و خوشبختی ما را چند برابر میکنی.

سال دیگه این موقع حسابی وروجک شدی. وقت حلیم پختن فکر کنم همش درحال بغل به بغل شدن باشی نی نی من. پس فعلا آروم و آهسته بخواب که منتظرت هستیم زیاد...

30 مهر 93

سلام بابایی...

امروز خیلی مامانو اذیت کردی. از صبح که رفتیم بیمارستان و مامانت به دکترت سر زد و به کلاس های نگهداری از نی نی رفت تا همین الان حالش خوب نبود. امیدوارم بعد از این راحت تر پیش بره.

خوب باش همیشه جیگر بابا...

26 مهر 93

امروز عمه جونت برای چندمین بار از گرگان زنگ زد و خوشحالی کرد و قربون صدقه ی تو نی نیِ فسقلی رفت. عمو رضات هم برای دومین بار شیرینی گرفت و آورد دفتر. قرار شد عمو رضا همه چیزهایی رو که تو کلاسهای موفقیت یاد میگیره بهت یاد بده... پس سعی کن زود زود دنیا بیای و بزرگ شی جیگر...