گلم بیا یه کم حرفای گنده گنده با هم بزنیم
عمه جونی می خوام یه مطلبی از اوریانا فالاچی ،کتاب زندگی ، جنگ و دیگر هیچ رو برات بنویسم. یه قسمتی داره با یه تروریست وطن پرست افراطی مصاحبه می کنه ، اون فرد حرف جالبی راجع به بچه دار شدنش میزنه، با اینکه این همه درگیر جنگ و بمب گذاریه فکرش من و خیلی متعجب کرد:{ وقتی فهمیدم زنم حامله است ، اغلب دوستانمان می گفتند به دنیا آوردن بچه در چنین دنیای وحشی و احمقانه ای به چه درد می خورد؟ و من به آنها جواب دادم برای اینکه بچه ام زندگی بهتر از من داشته باشد ... باید بچه ساخت تا بچه ها بتوانند از ثمره ی زجرها و غصه های ما بهره ببرند.}
1 نفر عذاب می کشه تا جامعه رو به نظر خودش زیبا کنه حتی حاضره بمیره تا دنیای بهتری رو برای دیگری که نیست بسازه، شاید این واقعاً عشقه ، عشق به موجودی که اصلا حتی نمی دونی جنسیتش چیه، چه شکلیه و شخصیتش چه جوریه، تا حالا این شرایط و حس نکرده بودم ، تو اولین عضو نامعلوم زندگیمی، انقدر عجیبی برام که نمی دونم از این دنیایه به این بزرگی کدوم تصویرشو باید بهت نشون داد .
اوکی...