دو ماه و نیم با هم عاشقی کردیم. الان هم را بهتر درک میکنیم و با هم بیشتر آشنا شده ایم. ساعتها بالاسرت می نشینیم و تو انگار که میخواهی چیزی بگویی با نگاه و حالات چهره ات با ما حرف میزنی.
چند روزی هست که بیشتر میخندی. صبح ها که من یا مامان را می بینی بی اختیار خنده سر میدهی و این خنده همه سختیهای نوزادیت را که بیشتر به عهده مامان مهربونت بوده و هست از تن به در میکنه.
امیدوارم تا همیشه لبهات خندان باشه و دلت شاد دختر مهربونم.
ممنونم هم راز عزیز...
قربوووووون عمه مهربون و نازنین...
مرسی دایی هوشنگ مهربون...خدا پارلای خوشگلمونو براتون حفظ کنه عزیز....
الهی خدا هزاران سال شاد و سلامت نگهتون داره عشق های نازنینم
ماشالا ملودى روز به روز خانومتر و خوشگلتر میشه. دلم براش خیلى تنگ شده.
جاااانم بابای مهربون که همه لحظه های این دو ماه و نیم رو در کنارمون و به فکرمون بودی. لبخندهای شیرین دلبندمون مبارکت باشه عزیزم.
خدا حفظش کنه براتون